بسیاری از غربیها توجّه شایانی به مسألهی حقوق بشر از جهت فکری و عملی دارند و صدها کتاب و مقاله در این باره تألیف کردهاند. حقوق بشر از جمله موضوعاتی بوده که فرهنگهای غیر غربی هم به آن پرداختهاند. برخی بر این باورند که هر فرهنگی حق دارد تصور مستقلی از حقوق بشر داشته باشد و این تصور میتواند با تصور غربی که در اعلامیهی جهانی حقوق بشر آمده است متفاوت باشد. برخی نیز میگویند حقوقی که در این اعلامیه آمده است حقوق جهانی است و میتواند معیاری برای فرهنگهای محلی باشد.
در این مقاله تلاش خواهیم کرد به برخی از این آرا و نظرات بپردازیم به ویژه کسانی که به موضع اسلام و مسلمانان در این مسأله میاندیشند. از آنجایی که مخاطبان ما مردمی هستند که در اعتقادات با ما مشترک نیستند، تلاش میکنم ارزیابی عقلانی از مسائل داشته باشم تا امکان گفتگو برای ما فراهم شود. وقتی عقلانی به مسائل مینگرم بر این باورم که در منطقهی اسلامی سفت و محکمی ایستادهام زیرا عقل بخش جداییناپذیر از دین حق است. مسائلی که بررسی خواهم کرد به شرح زیر است:
نسبی بودن فرهنگ
حقوق بشر از حقوق انسان میگوید نه از عنصر یا دین یا مکان مشخصی که به انسان تعلق دارد؛ این معنا از حقوق بشر مقتضی آن است که ارزشهای اخلاقی و جهانی مطلقی وجود دارد که بر فرهنگها و عادات و آداب و رسوم محلی حاکم است. اما برخی از نویسندگان غربی این مسأله را انکار میکنند و میگویند معیارهای اخلاقی نسبی هستند و صاحبان هر فرهنگ (که شامل ادیان، ارزشها، آداب و رسوم است) حق دارند مسائل را با معیارهای خود بسنجند و دیگران نباید معیارهای خود را بر آنان حاکم یا تحمیل کنند و این کار را نوعی را استعمار فرهنگی میدانند. بنابراین از نگاه آنان اصطلاح حقوق بشر تعبیری از دیدگاه یک تمدن مشخص یعنی تمدن غرب است و به همین خاطر جایز نیست آن را بر فرهنگهای دیگر از جمله فرهنگ اسلامی تحمیل کنیم.
نویسندگانی که نظرات آنان را بررسی خواهم کرد با نسبی بودن فرهنگ مخالفند و من هم چنان که بیان خواهم کرد با آنان موافقم اما میدانم دو گروه از مسلمانان از نسبی بودن فرهنگ خرسند هستند:
اسلامگرایان مخلصی که نمیخواهند در زیر چتر غرب قرار گیرند و نسبی بودن فرهنگ را جفا به اسلام میدانند. به نظر آنان مخالفت اسلام با برخی از بندهای اعلامیهی جهانی حقوق بشر معقول است و نسبی بودن را تنها راه برونرفت اسلام از اتهام انکار برخی از مفاد حقوق بشر میدانند.
برخی از حکام نیز از نسبی بودن فرهنگ استقبال میکنند و آن را سرپوشی برای موارد نقض این حقوق قرار میدهند با این که در اصل جنایاتشان را نه با اسباب دینی یا با الهام از ارزشهای محلی که با انگیزههای شخصی انجام میدهند.
بسیاری از نویسندگان اعم از اسلام یا غربی که به حقوق بشر در اسلام میپردازند بر این باورند که دربارهی نسبی بودن فرهنگ دو دیدگاه بیشتر وجود ندارد: یا نسبی بودن فرهنگ را انکار میکنند در نتیجه از اعلامیهی حقوق بشر سازمان ملل طرفداری میکنند یا این که قائل به نسبی بودن فرهنگ هستند و آن را توجیهی برای مخالفت اسلام با این حقوق قرار میدهند.
اما حقیقت این است که موضع سومی هم وجود دارد و آن هم به اعتقاد من موضع اسلام صحیح است. چکیدهی این موضع آن است که بین اعتقاد به وجود ارزشهای اخلاقی جهانی به عنوان معیار سنجس ارزشهای محلی و بین آنچه به ارزشهای جهانی موسوم است و در حقیقت جهانی نیست بلکه تعبیری از فرهنگ یا تمدن مخشص است وجود دارد. اقرار به وجود ارزشهای مطلق الزاماً به معنی اقرار به جهانی بودن تمام چیزهایی نیست که ادعای جهانی بودن دارند.
وانگهی سخن از نسبی بودن حقیقت یا ارزشهای اخلاقی با عمومیت رسالت محمدی تناقض دارد.
جهانی بودن حقوق بشر
جهانی بودن دو معنا دارد که همواره با هم نیستند؛ گاهی به معنای آن است که یک چیز در سراسر جهان وجود دارد و گاهی به معنی آن است که آن چیز به سرشت انسان تعلق دارد و برای آن مهم است. یک چیز ممکن است به معنای اول جهانی باشد و برای مردم زیان داشته باشد و گاهی به معنی دوم جهانی است اما در جهان گسترش نیافته است.
اگر از مخالفت برخی از کشورهای جهانا با اعلامیهی جهانی حقوق بشر چشمپوشی کنیم میتوانیم بگوییم که این حقوق به معنای اول جهانی است.
اما جهانی بودن حقوق بشر اگر چه امکان آن وجود داشته باشد که کشورهای امضا کننده را به اجرای آن وادار کرد اما نمیتواند دلیلی بر این باشد که تمام مفاد آن به معنای دوم جهانی است. یعنی تمام مفاد آن با کرامت انسان مرتبط است. اما این دلیل، پایه و اساس مطالبی است که برخی از غربیها دربارهی اسلام و حقوق بشر نوشتهاند و پایبندی مسلمانان و غیر مسلمانان به آن را ضروری میدانند. اما این دلیل از چند جهت بیارزش است:
نخست: آیا این حقوق از آن جهت که اعلامیه میگوید انسانی هستند یا این که پیش از آن که در اعلامیه آمده باشد حقوق بودند؟ به عبارت دیگر آیا اعلامیه آن را حقوق قرار داده است یا از این جهت که حقوق محسوب میشد مورد اقرار بود؟ آیا اعلامیه آن یا ایجاد کرد و آن را حقوق دانست؟ ناگزیر مورد آخر باید درست باشد.
دوم: هر انسانی حق دارد این حقوق یا بخشی را انکار کند یا دلایل محکمی برای اثبات آن به عنوان حقوقی که باید باور داشته باشد ارائه کند. اگر دلایل در حدی نباشد که انسان عاقل را قانع کند، پس از آن متقاعد نشدن برخی از مردم مشکلی ایجاد نمیکند. اما این که بگوییم اگر کشوری بخشی از این حقوق را اجرا کند یا افراد اندیشمند آن را بپذیرند باید به آن باور هم داشته باشند این سخنی عاقلانهای نیست.
سوم: آیا این حقوق جامع و مانع هستند به طوری که قابل کم یا زیاد کردن نیستند یا این که این قابلیت را دارند؟ این کار باید ممکن باشد و هیچ کس نمیتواند ادعا کند که اجتهاد بشری کامل و بینقص است. اگر چنین باشد کسی که میخواهد حذف یا اضافه کند باید دلیلی داشته باشد. اگر این حقوق مستندی غیر آن که از سوی سازمان ملل اعلام شده است نداشته باشد چه میتوان گفت؟
چهارم: این دلیل دعوت به حقوق بشر را بر اساس واهی قرار میدهد اگر همین اساس دعوت انسانها باشد. در این صورت کسی به آن باور ندارد و احترامی برای آن قائل نیست. زیرا بیشتر مصوبههایی که سازمان ملل تصویب میکند گوش شنوایی نمییابد. اما ما مشکلی را که بسیاری نویسندگان را به این سمت کشانده است میدانیم. اگر بخواهند این حقوق را با بر اساس قاعدهی فلسفی مشترک بین تمام امتها بنا کنند راهی برای آن نمییابند. اگر آن را بر اساس فلسفهی غربی بنا کنند صفت جهانی بودن را از دست میدهد بلکه متهم میشوند که مزدور استعمار فرهنگی هستند.
پایه و اساس حقیقی که میتواند مبنای پایند ساختن مردم به مفاد اعلامیه باشد عبارتند از:
• برخی از مردم مانند بسیاری از غربیها و مسلمانان، برای بخش اعظم این حقوق در فرهنگ خود برای بخش اعظم این حقوق پایه و اساسی مییابند چنان که در پیشنهادهای برخی از برادران مسلمان آمده است.
• برخی از روی تقلید از غرب به این حقوق پایبند هستند زیرا تمدن غرب را تمدن عصر میدانند. همچنین تلاش میکنند شیوههای غربیها را در آداب و رسوم و افکار خو به کار گیرند و در پذیرش این حقوق نیز میخواهند از آنان تقلید کنند.
• فشار سیاسی و اقتصادی و فکری کشورهای غربی بر دیگران برای پذیرش ارزشهای آنان به ویژه مسائلی که در راستای مصالح آنان است.
حق پدری و مادری
برای این که ثابت کنم مفاد اعلامیه جامع و مانع نیست و این که میتوان حقوق دیگری را با توجیهات عقلی مقبول به آن افزود مثالی میزنم: اسلام حقی را به عنوان حق اساسی مطلق برای همهی مردم قرار داده است که در اعلامیه نیامده است زیرا از حقوقی است که فرهنگ غربی آن را نمیپذیرد بلکه آن نقض آن را امر مشروعی میداند و قوانین غرب آن را پذیرفتهاند. با توجه به این حق انسان - خواه مرد یا زن - باید فرزندانش را به خود نسبت دهد و به هیچ وجه نباید آنها را به دیگری نسبت دهد. وقتی خداوند این حق را ثابت کرد تنها به امر مجرد بسنده نکرد بلکه اسباب علمی و اخلاقی آنرا هم بیان کرد و هر کس با هر نوع فرهنگ میتواند آن را بسنجد. نسبت دادن فرزندان به غیر از پدر و مادر اصلی آنها به دلایل زیر جایز نیست:
نخست: نسبت به دادن فرزندان به دیگری ادعای باطلی است که با واقعیت تضاد دارد؛ خدای متعال میفرماید:
«مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللاَّئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَاللهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ» (احزاب: 4).
خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است، و آن همسرانتان را كه مورد «ظهار» قرار مىدهيد مادران شما نگردانيده، و پسرخواندگانتان را پسران [واقعى] شما قرار نداده است. اين، گفتار شما به زبان شماست، و[لى] خدا حقيقت را مىگويد، و او[ست كه] به راه راست هدايت مىكند.
قرآن کریم این ادعاها را به طور کلی رد کرده است زیرا با واقعیت منافات دارد. قرآن بیان میکند که ادعای زبانی واقعیت را تغییر نمیدهد. همچنان که مقرر میکند انسان هوشمند دو قلب ندارد چنان که عربها باور داشتند به همین ترتیب همسر مرد با گفتن این جمله که «تو مادر من هستی» نمیتواند مادرش باشد. فرزند نمیتواند با ادعای یک نفر مادرش باشد چنان که عربها میپنداشتند.
دوم: مادر واقعی فرزند همان مادر اصلی و طبیعی است که او را زائیده است؛ خدای متعال میفرماید:
«إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِي وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (مجادله: 2).
مادران آنها تنها كسانىاند كه ايشان را زادهاند، و قطعاً آنها سخنى زشت و باطل مىگويند، و[لى] خدا مسلماً درگذرنده آمرزنده است.
سوم: عدالت اقتضا میکند که فرزند به پدرش منسوب شود نه به پدرخوانده؛ در قرآن میخوانیم:
«ادْعُوهُمْ لآَبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آَبَاءَهُمْ فَإِخوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَكَانَ اللهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» (احزاب: 5).
آنان را به [نام] پدرانشان بخوانيد، كه اين نزد خدا عادلانهتر است، و اگر پدرانشان را نمىشناسيد پس برادران دينى و موالى شمايند، و در آنچه اشتباهاً مرتكب آن شدهايد بر شما گناهى نيست، ولى در آنچه دلهايتان عمد داشته است [مسؤوليد ]و خداست كه همواره آمرزنده مهربان است.
چهارم: اسلام بر حمایت از خانواده به عنوان هستهی اصلی جامعه تأکید میکند اما فرزندخواندگی به غاطی شدن نسبها منجر میشود و گاه باعث میشود شخص با یکی از محارم خود ازدواج کند یا در داخل خانواده فاحشه رخ دهد.
گمان نمیکنم برای این که یک حق انسانی حق طبیعی باشد دلیلی حسی قویتر از دلیل مادری و پدری طبیعی وجو داشته باشد با این که در برخی از کشورهای غربی حق مطلق محسوب نمیشود بلکه گاهی به خاطر دلایل واهی انسان را از داشتن این حق محروم میکنند. در آمریکا یک عرب مسلمان با صحنهی عجیبی روبرو شد؛ وقتی دخترش را بوسید مردم به اتهام سوء استفاده از کودکان به پلیس شکایت کردند. قاضی حکم کرد که باید دختر و پسرش از او گرفته شود و در اختیار یک خانوادهی مسیحی گذاشته شود. پدر مسأله را با شورای روابط آمریکایی اسلامی (Cair) پیگیری کرد و قاضی عالی حکم قاضی نخست را رد کرد و مصوب کرد که عمل این پدر در فرهنگ قومی آنان عادی است و ربطی به مسألهی جنسی ندارد. تا اینجا معقول و منصفانه است.
اما مسأله غافلگیر کننده و دلخراش آنجا بود که وقتی حکم بر پدرخواندگی صادر شده باشد دیگر قابل بازگشت نیست! یعنی همین قانون پدری واقعی را نقش میکند و از پدرخواندگی حمایت میکند. وقتی این حکایت را شنیدم با خود گفتم: اکنون میفهمم که چرا بعضی از غربیها این قانون را قانون جنگل مینامند. شنیدم که همین داستان چند هفته پیش در یکی از شبکههای ماهوارهای آمریکا پخش شد و گفتند که وقتی به پدر اجازه دادند به دیدار فرزندانش برود، دختر نزد پدرش شاکی شد که خانوادهی مسیحی آنان را مجبور کردهاند که گوشت خوک بخورند. اما پسر که گویا کوچکتر بود از پدرش خواست که دیگر با او تماس نگیرد زیرا پدرش همان کسی است که با او زندگی میکند. این شبکه داستان دیگری نیز از یک زن آمریکایی غیر مسلمان ذکر کرد که تنها فرزندش را که پس از شش سال به دنیا آورده بود به دلایل واهی از او گرفتند.
برخی از نویسندگان غربی مجازاتهایی چون بریدن دست و تازیانه و قتل را بسیار ناگوار میدانند؛ آیا مجازاتی سختتر از این وجود دارد که فرزند را از پدر واقعی بگیرند و به شخص دیگر بدهند؟ به جرأت میتوانم بگویم که برای پدر این دو کودک تازیانه و بریدن دست یا قتل به مراتب آسانتر از آن است که فرزندانش را به خانوادهی مسیحی بدهند.
ممکن است کسی بگوید: اما آیا کودک حقی ندارد؟ اگر وجود پدر و مادر یا یکی از آنها برای کودک خطرناک باشد آن وقت چه میشود؟ میگوییم آری این حق کودک است که از خطرات مصون بماند و گاهی برای حمایت از کودک او را از پدر و مادرش میگیرند و خانوادهی دیگری سرپرستی او را بر عهده میگیرد اما با این حال پدر و مادرش همچنان پدر و مادرش هستند و سرپرست حق ندارد فرزند دیگری را به خود نسبت دهد.
مدرنیته و جهانی شدن
برخی از نویسندگان غربی بر این باورند از آنجایی که مفهوم حقوق بشر جدید است و نمیتواند در فرهنگهای گذشته در قالب اسلام سنتی وجود داشته باشد. با این حال پافشاری میکنمند که این حقوق، حقوق انسانی هستند و کرامت انسان تنها در سایهی آن به دست میآید. در اینجا تناقض وجود دارد زیرا اگر این گونه باشد باید در آغاز آفرینش برای مردم آشکار میشد؛ اگر انسان برای کرامت خود چنین حقوقی داشته است پس چرا تمام فرهنگها و ادیان گذشته از آن غافل بودهاند و در قرن بیستم کشف شد؟
آری پرواضح است که با این اسامی جدید و شکلی که وکیل فرانسوی در عصر جدید تدوین کرد وجود نداشت اما اصل و حقیقت آن یقینا در فرهنگهای گذشته وجود داشته است. برخی از نویسندگانی که میگویند غیر ممکن است که این حقوق در اسلام سنتی یا اسلام پیش از مدرنتیه وجود داشته باشد، روشهایی برای بازخوانی دین اسلام به مسلمانان پیشنهاد میکنند تا دین پا به پای این حقوق معاصر حرکت کند. اما مسلمانی که با خود صادق است چنان که خواهیم دید نمیتواند این پیشنهادها را بپذیرد.
حقوق بشر در اسلام
اگر حقوقی که در اعلامیهی سازمان ملل آمده است با دین اسلام موافق یا مخالف باشد، مسلمان چگونه عمل میکند؟ برخی از نویسندگان غربی پیشنهاد میکنند که مسلمانان باید این حقوق را بپذیرند و به آن پایبند باشند. اما از آنجایی که در دین سنتی آنان وجود ندارد بنابراین باید آن را به گونهای بازخوانی کنند تا با آنچه به استانداردهای جهانی حقوق بشر موسوم است همخوانی داشته باشد. اما این روش شایستهی یک انسان امین نیست خواه مسلمان باشد یا غیر مسلمان. این افترا است که سخنی را کسی نسبت دهی که آن را نگفته است. حال چه رسد به خدا که آفریدگار بشر است. اگر یک فیلسوف که عاشق فلسفهی ارسطو است تلاش کند که آن را به گونهای بازخوانی کند که با زمان مطابق باشد یقینا انسان غیر امینی است و نمیتواند در زمرهی طالبان فلسفه باشد دربارهی پروردگار جهانیان چگونه ممکن است؟
مسلمان در کتاب خود میخواند:
«قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ» (يونس: 69). بگو: در حقيقت كسانى كه بر خدا دروغ مىبندند، رستگار نمىشوند.
«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ كَذِبًا لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (انعام: 37).
پس كيست ستمكارتر از آنكس كه بر خدا دروغ بندد، تا از روى نادانى، مردم را گمراه كند؟ آرى، خدا گروه ستمكاران را راهنمايى نمىكند.
عالم مسلمان رویکرد علمی مشخصی که از آن برای شناخت مسائل دینی از غیر دینی استفاده میکند؛ اولا به سخن پروردگارش اهتمام میورزد و در شناخت مراد خدا از کتابی که فرستاده است تلاش میکند و اخلاص به خرج میدهد. یقین دارد آنچه خدا و رسول گفتهاند حق است و شکی در آن نیست و هر چیزی که به آن دستور دادهاند یقینا خیر است. معتقد است که خدا از غیب آگاه است و هدایت خود را به این مرحلهی زمانی مشخص یا بخشی از خاک این سرزمین ربط نمیدهد بلکه آن را هدایت و رحمتی برای همه مردم میداند که از زمان رسول خدا تا قیامت وجود دارد. پس از پیمودن راه صحیح برای شناخت خدا، به خدا ایمان میآورد و در عمل به آن تلاش میکند. از کتاب خدا و سنت رسولش راهیاب میشود نه این که این دو را به راه خود آورد یا چیزی در آنها وارد کند. ایمان و دینداری تنها از این رها ممکن است.
هر گاه عالم مسلمان با مسألهی فکری یا علمی تازه مانند مسألهی حقوق بشر روبرو شود، به کتاب خدا و سنت رسولش مراجعه میکند تا در آن هدایتش را بجوید. اگر در نصوص کتاب و سنت چیزی بیابد که مسأله را تأیید کند آن را میپذیرد و اگر در مخالفت با آن چیزی بیابد رد میکند. اگر نه در تأیید و نه در رد چیزی نیابد بر اساس قواعد علمی معروف در علم اصول اجتهاد میکند تا به حکم اسلامی در مسأله دست یابد. اجتهاد آن گونه که برخی از غربیهای علاقمند به اسلام فهمیدهاند وسیلهای برای تحریف دین و تغییر آن برای سازگار کردن آن با خواستههای زمان نیست بلکه رویکرد علمی برای کشف حقیقتی است که نص بر آن دلالت میکند و در این راستا به روش دانشمندان در کشف حقایق هستی شباهت دارد.
اما وقتی انسان معتقد باشد که قرآن و سنت با مسائل مهم و ضروری زمان تضاد دارد و مسائل مصالح مردم حیاتی است، راهی جز این ندارد که شجاعت به خرج دهد و اعلام کند که به قرآن به عنوان کلام خدا و رسالت محمد ایمان ندارد. چون امکان ندارد ایمان داشته باشیم که قرآن کلام خداست و محمد فرستادهی اوست سپس باور داشته باشی که در آن مطالبی وجود دارد که باطل و زیانآور است.
مفاهیم و برداشتها
بر اساس این رویکرد به اعلامیهی حقوق بشر پرداختم و در مفاهیم عمومی آن چیزی نیافتم که با اعتقادات مسلمان مخالفت داشته باشد مگر بندهای معروفی که صاحبنظران پیشتر نسبت به آن هشدار دادهاند. اما این بدان معنا نیست که تمام مفاد آن که پنجاه سال پیش توسط وکیل فرانسوی تدوین شده است مورد قبول است.
با این که مشکل بزرگ – آن گونه که برخی از نویسندگان غربی اشاره کردهاند – اگر مردم با بخشی از این مفاهیم موافقت کردهاند اما بر اساس فرهنگ و باورهای خود برداشت متفاوتی دارند. بسیاری از غربیها فرض را بر این گذاشتهاند که برداشتهای آنان باید همان برداشتهای جهانی باشد که از فرهنگها فراتر است. من نمیخواهم در اینجا مسألهی نسبی بودن ارزشها را که در آغاز بحث رد کردم مطرح کنم بلکه میخواهم چیزی را که آنجا گفتهام تأکید کنم و آن که مخالفت با این نسبی بودن الزاما به معنای آن نیست که انسان معتقد باشد برداشتهای غربی برداشتهای جهانی و مطلق هستند.
در این زمینه دو مثال میزنیم: رفتاری که قاضی ستارک با کلینتون داشت و روشی که قاضی برای رسوایی او به کار گرفت مورد نفرت مسلمان است و از نگاه مسلمان بدتر از رسوایی مذکور است. بدون شک مسلمان این مسأله را مخالف با حق انسانی موجود در بند دوازده اعلامیهی جهانی میداند. مسلمان با اصل پخش این رسوایی مخالف است و آن را کار غیر اخلاقی میداند. این یک برداشت از مفهوم شرف و آبرو که در این بند آمده است با برداشت آمریکائیان تفاوت فراوانی دارد.
همچنین مفهوم آزادی دینی که بند هجده آمده است به این معنا که هر انسانی میتواند دین و اعتقاد خود را اظهار کند؛ در قالب تدریس یا عبادت یا هر گونه مراسم آن را نشان دهد. در این مسأله نیز برداشت اسلام با برداشت غربی متفاوت است. غربیها دین را در چارچوب نظام سکولار تفسیر میکنند و به همین خاطر به مسلمان اجازه نمیدهد شعائر دینی خود را که با قانون سکولاری حکومت در تضاد است اجرا کند. از آنجایی که حکومت اسلامی بر پایهی دین است نه سکولاریسم پس حق دارد آزادی دینی و اعتقادی و عمل در چارچوب نظام دینی را داشته باشد. اما گسترش نظام سکولار باعث شده است مردم این حقیقت را فراموش کنند و فرض را بر این بگذارند که نظام سکولار تنها نظام مناسب بشریت است هر آنچه اجازه دهد درست است و هر چه که حرام بداند حرام است. این مسألهای که مسلمان پایبند به دین با آن مخالف است.
اسلام چیست و نمایندهی اسلام کیست؟
در راستای دفاع از حقوق بشر چنان که در اعلامیهی جهانی آمده است و برای ارائهی تفسیر مناسب با برداشت غرب، بسیاری از نویسندگان غربی اصرار دارند که اسلام یک چیز نیست و کسانی که به مسلمانان سنتی مشهورند نباید منحصرا از اسلام بگویند بلکه مسلمانان لیبرالی هم در سخن گفتن از اسلام حق مشابهی دارند.
از آنجایی که مسلمانان موسوم به لیبرال مواضع غربی را گام به گام اجرا میکنند و نصیحت آنان در ضرورت بازخوانی اسلام به گونهای که با تصورات غربی در حقوق بشر و غیره تناسب داشته باشد گوش شنوایی دارد، بنابراین کاملا محبوب غربیها هستند زیرا با داشتن نام و نشان مسلمانی نمایندهی تمدن غرب هستند. به همین خاطر به آنان احترام میگذارند و نوشتههایشان را ارج مینهند حتی اگر افراد گمنامی باشند و افکارشان در کشورهایشان تأثیری نداشته باشد. خدای متعال میفرماید: «وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذًا لاَتَّخَذُوكَ خَلِيلاً» (اسراء: 73).
و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كردهايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند.
بدون شک منتسبین به اسلام فراوان هستند و ذهنیتشان نسبت به اسلام گوناگون است؛ اما آیا این نشان میدهد که اسلام یکدست نیست؟ آیا هر کس که به اسلام منتسب است حق دارد هر چه بخواهد بگوید و معیاری برای تشخیص حق از باطل وجود ندارد؟ اگر این را بپذیریم باید مقولهی نسبی بودن حق را هم بپذیریم و این مسألهای است که ما و نویسندگانی که با آنان بحث داریم با آن مخالفیم.
اسلام دینی است که مبتنی بر نصوص مکتوب با زبان معروف؛ پس باید حقیقتی داشته باشد که نشان دهد این نصوص عموما بر آن دلالت کند؛ کسی که میخواهد موضع اسلام حقیقی را در مسألهای مانند حقوق بشر بفهمد باید از این نصوص آگاهی داشته باشد و آن را معیاری برای تشخیص حق از باطل قرار دهد. بنابراین اگر از عهدهی این کار بر نیامد بگوید بر ناتوانی خود اذعان کند و آرا و نظرات گوناگون را ذکر میکند بدون این که در حق یا باطل بودن آنها اظهار نظر کند.
این یک حقیقت آشکار است که اختلاف در فهم نصوص به خودی خود حاکی از آن نیست این نصوص یک حقیقت را نشان نمیدهد و حاوی تأویلهای متناقض است. چه میشود اگر کشوری این اصل را در اعلامیهی جهانی حقوق بشر اجرا کند و بگوید به آن پایبند است اما میتواند تفسیری از آن داشته باشد که احیانا با تفسیر دیگران مخالف است.
در پایان باید بگویم که بسیاری از مفاد این مقاله را با توجه به نوشتههای غربی تدوین کردهام؛ نخست فکر کردم چنان که مرسوم است در مقالات علمی به آن بپردازم اما بعداً منصرف شدم و تصمیم گرفتم در قالب افکار مجرد باشد نه محاکمهی افراد مشخص. امیدوارم برای نویسندگان غربی علاقمند به موضوع حقوق بشر مفید باشد و بتوانند موضع اسلام و مسلمانان نسبت به این مسأله را بهتر مورد بررسی قرار دهند و راه بهتری برای گفتوگو و تبادل نظر باشد.
منبع: سایت رابطهی جهان اسلام
نظرات